مامانم خیلى زن خوبیه ! 

از اون خوبا که بابام دوستْ داره و هى قربونش میره و هى دورش میگرده !

چند سال پیش یه روز داداش بزرگم اومد و گفت عاشق شده !

میگفت طرف دختره خیلى خوبیه !

از اونا که تو دانشگاه جزء نمره اول هاست !

از اونا که ته منطقن و میشه یه عمر زندگیو باهاشون ساخت !

از اونا که حرف نمیزنن هرجا،هر چیزیو نمیگن !

خلاصه اینکه خیلى دختر خوبیه !

وقتى اینا رو تعریف میکرد داداش کوچیکم اخماش تو هم بود!

وقتى ازش پرسیدم چته، با حرص گفت خب آخه چه جورى میشه عاشق همچین دخترى شد؟!

یه هفته پیش واسه همین داداش کوچیکم رفتیم خواستگارى..

دخترى که با سینى چایى اومد داخل، شیطنت از چشماش میریخت!

بوى عطرش کل اتاق گرفته بود...

از اون دختر حاظر جوابا بود که اگه توى یه جمع بود صداى قهقهه اش همه جا پخش میشد! که دل داداش کوچیکه منو با همون نگاههاى دلرباش برده بود...

داداش کوچیکم میگفت خیلى دختر خوبیه!

میدونى ...

خوبِ آدما با هم فرق میکنه!

مردم به خوبِ بابام میگن آپدیت نشده!

به خوبِ داداش بزرگم میگن از دماغ فیل افتاده!

مردم به خوبِ داداش کوچیکم میگن قرتى!

از من میشنوین بگردین دنبال خوبِ خودتون...

با خوبِ خودتون زندگى بسازین و زندگى کنین، نه خوبِ مردم.

نه داداش من میتونه با یه زن مث مامانم به تفاهم برسه، نه بابام میتونه کنار دختر مورد علاقه ى داداشم آرامش داشته باشه!

بچسبین به خوبِ خودتون،حتى اگه از نظر بقیه خوب نباشه ...