به نام خدای حسابگر,حسابساز,حسابرس

fatemeh-ghiassi.blog.ir
به نام خدای حسابگر,حسابساز,حسابرس

برای خود زندگی کنیم نه برای نمایش دادن آن ب دیگران،امید تنها چیزی است که از ترس قوی تر است.
بنده فاطمه قیاسی،فارغ التحصیل رشته حسابداری در مقطع کارشناسی هستم.
ساکن تهران؛عاشق هنروموسیقی.
بصورت نیمه حرفه ای نقاشی سیاه قلم کار میکنم و عروسک نمدی درست میکنم.
کم و بیش دست ب قلمی دارم و مطلب مینویسم.
مطالبم بیشتر دل نوشته اس،چیزایی ک تو روزمره میبینم یا اتفاق میوفته رو مینویسم.
امیدوارم که بتونم بهترین مطالبو براتون به اشتراک بذارم.
دوست دارتون(فاطمه قیاسی😊)

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲۸ مطلب با موضوع «احساسی» ثبت شده است

تو واقعیت داری
مثل قهوه
مثل بی خوابی
و یا شاید
خیال باشی
مثل فال
مثل خواب


تو
چه واقعیت باشی
چه خیال

کامم از نبودن تو تلخ می شود



👤کامران_رسول_زاده

  • فاطمه قیاسی

رویا

  • فاطمه قیاسی

عکس قلب در کنار ساحل sea love sand rocks

حرف مردم مانند موج دریاست
اگر در مقابلش بایستی
خسته ات میکند!!
واگر با آن همراهی کنی
غرقت میکند!!
قرار نیست که همه آدمها شما را درک کنند
و این اشکالی ندارد.
آنها حق دارند نظر دهند و شما
کاملا حق دارید آنرا نادیده بگیرید..

  • فاطمه قیاسی

رهگذر

  • فاطمه قیاسی


نیمکت خالی زیر برف زمستانی bench snow winter

 

سکوت می کنم در این شب زمستانی...

سکوتی بالاتر از تنهایی...

  • فاطمه قیاسی

داشتم می رفتم با همه چیز خداحافظی کنم.

داشتم می رفتم تا از این دنیا,با تمام نیرنگ ها,بدیها و پستی هایش فرار کنم.گمان نمی کردم چشمی در جستجوی من باشد.در راهی بودم که از انتهایش خبر نداشتم و هر چه بیشتر پیش می رفتم,بیشتر رنج می برد.از همه چیز دل بریده بودم.در انتظار مردن لحظه ها را سپری می کردم.

دیگر حتی افتادن برگ درختان هم مرا ناراحت نمیکرد.

دلم سنگ شده بود,وجودم سردِسرد.تنها برای خاک,زنده بودم.من در نظر درختان,گلها و زلالی چشمه ها مرده بودم.من به زندگی لج کرده بودم و زندگی هم برعکس العمل های من می خندید.حاضر نبودم که ببینم در زندگی شکست خورده ام,تنها حرف ها و اشک هایم را پشت غرورم  پنهان کرده بودم.

نمی خواستم که کسی برایم گریه کند.من تصور می کردم راهی برای بازگشت وجود ندارد.از سراسر وجودم غرور می جوشید,که از بازگشت خودداری می کرد.تا این که سحر,بوی گلها کنار جاده اولین چیزی بود که نظرم را جلب می کرد.باد موسیقی را می نواخت ومن با گل ها می رقصیدم.دیگر واژه زندگی برایم زیبا بود.زنده بودم تا زندگی کنم.افسوس که یک برگ پاییزی همه چیز را از من گرفت و باز در این دنیا تنهای تنهاشدم.دم می خواست فریاد بکشم و انتقام بگیرم.اما بر لب های من ترانه سکوت جاری بود.از پشت پرچین سکوت به زندگی نگاه می کردم.

دلم می خواست برگردم,ولی داغ گل های کنار جاده در دلم تازه می شد.

مجبور شدم در این راه بی پایان جلوتر روم...

  • فاطمه قیاسی


چتر

گاهی وقتا

به خاطر عشقمون

از خودمونم میگذریم...

  • فاطمه قیاسی


                                  برای کسی دل به دریا   

                                  بزن                  

                                       که همسفربخواهدنه                                 

                     قایق!!!

  • فاطمه قیاسی