به نام خدای حسابگر,حسابساز,حسابرس

fatemeh-ghiassi.blog.ir
به نام خدای حسابگر,حسابساز,حسابرس

برای خود زندگی کنیم نه برای نمایش دادن آن ب دیگران،امید تنها چیزی است که از ترس قوی تر است.
بنده فاطمه قیاسی،فارغ التحصیل رشته حسابداری در مقطع کارشناسی هستم.
ساکن تهران؛عاشق هنروموسیقی.
بصورت نیمه حرفه ای نقاشی سیاه قلم کار میکنم و عروسک نمدی درست میکنم.
کم و بیش دست ب قلمی دارم و مطلب مینویسم.
مطالبم بیشتر دل نوشته اس،چیزایی ک تو روزمره میبینم یا اتفاق میوفته رو مینویسم.
امیدوارم که بتونم بهترین مطالبو براتون به اشتراک بذارم.
دوست دارتون(فاطمه قیاسی😊)

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب



تاجر ثروتمندی 4 زن داشت. زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و برای او دائما هدایای گرانبها میخرید و بسیار مراقبش بود.

زن سومش را هم دوست داشت و به او افتخار میکرد و نزد سر و همسر او را برای جلوه گری میبرد و ترس شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد. اما واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست میداشت.

او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک میکرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه نجات بیاید.

اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او بود اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس میکرد.

روزی مرد مریض شد و فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت:

من اکنون 4 زن دارم، ببینم آیا از بین اینها کسی حاضر است در این سفر همراه من باشد. بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند.

اول سراغ زن چهارم رفت و گفت:

من تو را از همه بیشتر دوست دارم و انواع راحتی را برایت فراهم کردم، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه میشوی تا تنها نمانم؟ زن به سرعت گفت: هرگز همین یک کلمه و مرد را رها کرد.

ناچار با قلبی شکسته نزد زن سوم رفت و گفت:

من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟ زن گفت  البته که نه من جوانم و بعد از تو دوباره ازدواج میکنم, قلب مرد یخ کرد.

تاجر سراغ زن دوم رفت و گفت: تو همیشه به من کمک کرده ای و در مخاطرات همراه من بودی میتوانی در مرگ نیز همراه من باشی؟

زن گفت: این فرق دارد من نهایتا میتوانم تا قبرستان همراه تو باشم اما در مرگ متاسفم, گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.

در همین حین صدایی او را به خود آورد: من با تو میمانم، هرجا که بروی تاجر نگاهش کرد، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود، غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و زیبایی و نشاطی برایش نمانده بود. تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت: باید آن روزهایی که میتوانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم.  

در حقیقت همه ما چهار زن داریم


زن چهارم بدن ماست.

مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنیم, وقت مرگ اول از همه او ما را ترک میکند.


زن سوم دارایی های ماست.

هر چقدر هم برایمان عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد.


زن دوم خانواده و دوستان ما هستند.

هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزار کنارمان خواهند ماند.


زن اول روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است....


  • فاطمه قیاسی

من تو را دوست دارم.. دیگری تو را دوست دارد.. دیگری دیگری را دوست دارد.. و این چنین است که ما تنهاییم..

· وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
· دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند
· اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
· اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است
· وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم  شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم

· اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری.

  • فاطمه قیاسی

مامانم خیلى زن خوبیه ! 

از اون خوبا که بابام دوستْ داره و هى قربونش میره و هى دورش میگرده !

چند سال پیش یه روز داداش بزرگم اومد و گفت عاشق شده !

میگفت طرف دختره خیلى خوبیه !

از اونا که تو دانشگاه جزء نمره اول هاست !

از اونا که ته منطقن و میشه یه عمر زندگیو باهاشون ساخت !

از اونا که حرف نمیزنن هرجا،هر چیزیو نمیگن !

خلاصه اینکه خیلى دختر خوبیه !

وقتى اینا رو تعریف میکرد داداش کوچیکم اخماش تو هم بود!

وقتى ازش پرسیدم چته، با حرص گفت خب آخه چه جورى میشه عاشق همچین دخترى شد؟!

یه هفته پیش واسه همین داداش کوچیکم رفتیم خواستگارى..

دخترى که با سینى چایى اومد داخل، شیطنت از چشماش میریخت!

بوى عطرش کل اتاق گرفته بود...

از اون دختر حاظر جوابا بود که اگه توى یه جمع بود صداى قهقهه اش همه جا پخش میشد! که دل داداش کوچیکه منو با همون نگاههاى دلرباش برده بود...

داداش کوچیکم میگفت خیلى دختر خوبیه!

میدونى ...

خوبِ آدما با هم فرق میکنه!

مردم به خوبِ بابام میگن آپدیت نشده!

به خوبِ داداش بزرگم میگن از دماغ فیل افتاده!

مردم به خوبِ داداش کوچیکم میگن قرتى!

از من میشنوین بگردین دنبال خوبِ خودتون...

با خوبِ خودتون زندگى بسازین و زندگى کنین، نه خوبِ مردم.

نه داداش من میتونه با یه زن مث مامانم به تفاهم برسه، نه بابام میتونه کنار دختر مورد علاقه ى داداشم آرامش داشته باشه!

بچسبین به خوبِ خودتون،حتى اگه از نظر بقیه خوب نباشه ...

  • فاطمه قیاسی


  • فاطمه قیاسی


  • فاطمه قیاسی

زندگی خلاصه ایست از  :
ناخواسته به دنیا آمدن !
ناگهان بزرگ شدن !
مخفیانه گریستن !
دیوانه وار عشق ورزیدن !
و عاقبت در حسرتِ
آنچه دل میخواهد و
 منطق نمیپذیرد، مُردن ...!

#راسل


  • فاطمه قیاسی

موزیک عالیه همایون شجریان به نام((اهای خبردار))

عاشق این موزیکم؛گوش کردنش احساس میخواد.

 

  • فاطمه قیاسی

مستقل ترین زن جهان هم که باشى
‎وقت هایى هست که دلت پر میزند برای کسی که برسد و بخواهد که آرام رانندگی کنى و شام ات را نخورده روی میز نگذاری و بروی...
‎مستقل ترین زن دنیا هم دست خطی می خواهد
‎ که بنویسد برایش:
‎"زود برگرد،طاقت دوری ات را ندارم."
‎زن ها همه چیزشان را پنهان میکنند.
‎تنهایی را...✨
‎دلتنگی را...✨
‎گریه ها را...✨
‎دوست داشتن را...✨
‎زن ها هنگام شکستن صدایشان در نمی آید!
‎درد که دارند به خود نمیپیچند؛
‎نهایتا تسکین درد یک زن،گریه های یواشکی ست
‎و ‎اینان همان زنان مرد صفت هستند که نایابند!
#هوشنگ_ابتهاج

  • فاطمه قیاسی

حسین پناهی

احترام گذاشتیم وفکر کردند نمیفهمیم
توجه کردیم وخیال کردند گدای محبتیم
وای به حال این مردم
نه احترام سرشان میشود نه توجه
کناراین مردم شاد نمیشوی
فقط تنهایی را بیشتر حس میکنی

  • فاطمه قیاسی

هیچ گاه

نفهمیده ام

دوست داشتن چرا این همه

غم انگیز است!؟

هیچ گاه

نمی‌فهمم

چرا می‌گویند

آدمها با قلب‌هایشان عاشق می‌شوند؛

وقتی که من

همیشه عشق را،

در گلویم احساس می‌کنم…!

  • فاطمه قیاسی